مانی مانی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

مانی ، زندگی ِ مامانی و بابایی

عاشورای۹۸

1398/6/21 10:14
نویسنده : روجا
251 بازدید
اشتراک گذاری
سلام سلام سلام

صبح ساعت ۱۰ دیدم اومدی بالای سرم و میگی مامانی بیدارشو میخوایم بریم هییت، بیدارشو مامانی چقد تنبلی همش میخوابی😳😳😳🤓🤓منم با صدای قشنگت بیدار شدم و همزمان ماهور کوچولو هم بیدار شد .یکم تو تخت باهاش بازی کردی و بعدش پاشدیم و صبحانه خوردیم با بابایی جون و باهم رفتیم بیرون .ماشین رو جلوی کوچه فرمانداری پارک کردیم و رفتیم سمت میدان امام .

تو مسیر شما زنجیر خواستی و برات زنجیر گرفتم و سر پاساژ لطافت رفتی تو هییت و زنجیر زدی .من و بابایی هم کلی دورت گشتیم .من که حض میکردم .اونقدم تو جوش قرار گرفتی دور میدون ازت خواهش کردم بیای بیرون از هیئت چونکه تموم شده بود و خیلی شلوغ پلوغ بود .



داداشی هم توی کالسکه بود و بابایی هدایت کالسکه رو بعهده داشت .من و بابایی و داداشی همراه هیئت کنارت آروم آروم می اومدیم .





اینم داداشی با سربند یا حسین


امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید مامان جان .

یا حسین❤
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)