مانی مانی ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مانی ، زندگی ِ مامانی و بابایی

سرما خوردگی نفسم

1393/8/21 14:35
نویسنده : روجا
124 بازدید
اشتراک گذاری

جیگر طلای مامان,قربونت برم که چند روزه حال نداری.چند روزیه که سرما خوردی و دارو مصرف میکنی و همش بی حال و خواب آلودی .امروز چهارشنبه ۲۱آبان ۹۳ است و یکشنبه عصری رفتیم دکتر .

اینم برای شما بگم که دفعات قبلی که دکتر میرفتیم( تقریبا بعد یک سال و نیم که از نوزادی دراومدی و دکتر و مطب رو فهمیدی) شما به محض ورود به مطب گریه میکردی تا بیایم بیرون ,ولی یکشنبه قبل رفتن به مطب کلی با شما حرف زدم که دکتر چقدر مهربونه و از دایی مجید که پزشکه استفاده کردم تا یکم حس مثبتی در شما ایجاد کنم ,که مامانی وقتی بریم خانم یا آقا دکتر با چوب بستنی دهنتو نگاه میکنه ,بعد یه چراغ میگیره تو گوشهاتو نگاه میکنه یه وقت مورچه نباشه و این حرفها,حسابی آقا شده بودی و نه تنها گریه نکردی که در بدو ورود به مطب با صدای بلند سلام کردی,به نقاشی های اتاق خانم دکتر نگاه کردی و ازشون پرسیدی اینا چیه و قرار شد شماهم یه نقاشی واسه خانم دکتر ببری و اونقدر این صمیمیت عمیق شد که موقع بیرون اومدن از مطب برگشتی به خانم دکتر گفتی"باز فدا صبح دوباره میام پیسه سما,باسسسه""و خنده من,بابایی و البته خانم دکتر .قربون پسر شیرین زبونم برم من الهی .

حالاهم چند روزیه که داروهاتو میخوری,البته زادیتن و پروسپان(به قول شما شربت عسلی) و که دوست داری خوب میخوری ولی سر آنتی بوتیکت که انصافا خیلی تلخه کلی دردسر دارم که خوشبختانه دیشب تموم شد . 

امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی فرشته کوچولوی نازم .فرشتهبوس

 

پسندها (1)

نظرات (0)