دومین مشهد
سلام نفس من ,الان که دارم برات می نویسم سحرگاه سه شنبه بیست و یک بهمن ۹۳ و ساعت ۱:۱۷دقیقه است .دلم میخواست از مسافرت اخیرمون برات بنویسم تا توی خاطراتت بمونه و با دیدن عکس هاش خاطرش برای شما تازه بشه . از طرف کارخونه بابایی سه روز مهمانسرا به بابایی دادن و من هم که هیچوقت به مسافرت مشهد نه نمیگم ، این شد که با هم سه تایی رفتیم مشهد .دومین بار بود که میومدی ,اولین بارش عید ۹۲بود که با بابا اصغر ,مامان شهناز و عمو حامد و زنمو الهام و بهار و عمو فرشید رفتیم .
مااز 10 تا 13 مهمانسرا داشتیم .نمه راه افتادیم و شب هم گرگان خوابیدیم و به بقیه هم تعارف کردیم که اگه دوست دارن بیان تا با هم بریم ک نیامدن و ما سه تایی رفتیم .از هقت شب روز دهم میتونستیم مستقر شیم که صبح حدودای ده راه افتادیم .شما نصف مسیر رو خواب بودی .
برای ناهار حدودای ساعت سه ، بجنورد توقف کردیم و یکی از غذاهای مورد علاقه ی خانوادگیمونو خوردیم ، اکبر جوجه
خلاصه رسیدیم به مشهد حدودای هشت شب و مستقر شدیم .جای تمیز و راحتی بود .شما واسه خودت حسابی بالا و پایین میپریدی قربونت برم .
راستی تو راه هم برفی بود و شما خواب بودی و منو بابایی عکس انداختیم .بعد هم شام خوردیم و آخر شب رفتیم حرم .
شما خسته بودی و طبق معمول از بغل من پایین نمی اومدی .
فردا صبح ک بیدار شدیم ، البته نزدیکیهای ظهر بود رفتیم پارک کوهسنگی یه دوری زدیم و خواستیم دیزی بخوریم که جایی باز نیود و اومدیم داخل شهر غذا خوردیم .
اینجا هم خوابت می اومد .