مانی مانی ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مانی ، زندگی ِ مامانی و بابایی

بازی های این روزهای مانی

1393/9/2 16:59
نویسنده : روجا
197 بازدید
اشتراک گذاری

سلا م قشنگ ترینم

هستی مامانی و بابایی ، تو چند روز قبل بارها تصمیم گرفتم بشینم پای سیستم و برای شما بنویسم اما هر بار یه چیزی بهانه میشد و وقت نمیکردم .حالا خدارو شکر فرصت پیداکردم برای گلم بنویسم .

عزیزم این روزها خیلی بیشتر و بهتر از همیشه با هم وقت می گذرونیم ، صبح که از خواب بیدار میشیم که البته در بسیاری از مواقع شما بیدار میشی و مامان و صدا میکنی ، بعدش شستن دست و صورت و مسواک به قول شما "مسواک دندون" و بعدش هم صبحانه که یک روز در میان تخم مرغ آب پز و روزهای وسطی بسته به میل شما کرم کنجد ، نون و پنیر و گردو ویا کره و عسل ، بعضی وقت ها هم هیچکدوم رو نمی خوری و من به پوره کردن بیسکویت مادر بسنده میکنم و ...

خلاصه بسرعت دوست داری مقدمات قضیه تموم شه و بریم سراغ اصل قضیه که اتاق شماست " مامانی بییم اکاد من " یا بعضی وقت ها که کاردارم و باید ناهار رو آماده کنم و میبینی اوضاع بر وفق مراد نیست میای و میگی " مامانی دوست داری بیای اکاد من " و یا پیشرفته تر اینکه " ای سیطون بلا ، کقد آشزخونه تمیز میکنی بیا بامن بازی کن " که همه اینها منو مجاب میکنه زودتر کارهاموانجام بدم و بیام اتاقت .

چند تا بازی هست که در طول روز و تا اومدن بابایی باهم انجام میدیم یکی اینه که اردک هاتو می آری و میگی "مامانی دوده بازی کنیم " یعنی جوجه بازی و بعد خودت یک بچه اردکی که بهار موقع تولدت برات آورده بود (بهار هر وقت که میاد یه چیزی رو از توی وسایل خودش کادو میکنه و برات میاره موقعی که به دنیا اومده بودی و عموحامد و زنمو و بهار برای دیدنت اومدن و کادو تولدت رو دادند دیدم بهار هم یه دونه از این جوجه ها رو با دوتا ستاره کوچولو که بعدا مامان شهناز گفت مال گلدون خونه اونهاست برات کادو کرده بود و آورده بود و این قضیه همچنان هر وقتی که میان ادامه داره و یه چیزی از وسیله های خودش رو به سلیقه خودش و گاهی بدون اینکه زنمو و عموبدونن برمیداره و برات میاره ، اینم دنیای قشنگ بچه هاست دیگه ) برمیداری و جوجه نوها رو میدی به من و بعد باصدای خاصی باهم حرف میزنیم و بازی میکنیم .
"سنام"    سلام جوجه کوچولو ، چطوری ؟ و ......

بازی دیگه ای که خیلی دوست داری اینه که توپ هاتو میاری و با شادی و بالاو پایین پریدن توپ هامون و بالا میاندازیم و شما خیلی دوست داری حتی شب ها هم که بابابایی بازی مشترک میکنیم خیلی وقت ها میری توپ هاتو میاری که سه تایی بالا بندازیم و بازی کنیم .

یه سرگرمی دیگه ما نقاشی کشیدنه ، قبلا مداد رنگی و مدادشعمی داشتی و دوسه روز پیش با بابایی جونی سه تایی رفتیم شهر کتاب و کلی کتاب با یه مدادرنگی جدید و یه آبرنگ برای شما خریدیم .توی این دوسه روز کلی با آبرنگ نقاشی کشیدی و لذت بردی ، امروز صبح وقتی بیدارشدیم به من گفتی "مامانی بییم اکادم از اونا آب میریزیدیم بیاریم نگاشی بکشیم".اینم عکسهای نقاشی ها و کتابهایی که خریدیم .

 

راستی توی این یک هفته اخیر چند تا از شعرهایی که حفظ بودی رو روی کاغذی که نقاشی کشیدم برای شما  نوشتم و با هم چسبوندیم به دیوار اتاقت وهمینطور نقاشی های خالص و بدون دخالت من که شما کشیدی و این کار همینطور ادامه داره ، آخریش هم اثر هنری مامان بود که یک گلدانه پرازگل هست که چسبوندیم و شما خیلی دوستش داشتی .

وقتهایی هم که میخوای بعدش دوش بگیری رنگهای انگشتی رو برات آماده میکنم و روی دیوار حمام نقاشی میکشی و خیلی این کار رو دوست داری . من اسمش رو گذاشتم زنگ خلاقیت و بعدش هم خودت با آب نقاشی هاتو میشوری و بعد هم خودت رو میشوری و مثل یه دسته گل از حمام میای بیرون البته من در همه این ها باشما و در کنارتم عشقم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

کامران
31 تیر 94 10:12
سلام وبتون عالیه اگر با تبادل لینک موافق بودین بی خبرم نذارین!